همیشه در را که می بندی
دسته ای موی طلایی
لای دستگیره می ماند
آخرش تنها
در ابر های اُخرایی بخار می شوم
و خاطراتم
روی بند رخت تکان می خورد
زاویه ی دیدت
سوم شخص مفرد بود
و همیشه کسی ما را از هم کم می کرد
دست از لبان من شسته
به سراغ که می روی؟
چرا دیگر دریا
دل ماهی ها را شور نمی زند؟
هرطور که رقصیدم
گوشه ای از سازت بیرون مانده بود
و گاهشمار سینه ام
به شور نمی رسید.
آیدا مجیدآبادی