ازچه دروغ بگویم:
که بابا نان داد
گاه که می بینم...
هیچ نانی
بر سرسفره نیست؟!
2-
زنی!
همه آرزوهای کال اش را
تنها به قرص نانی فروخت...
کبوتری غمگسار
برشانه های تکیده اش نشست
وگندم زار...
گندم زار...
پرگشود؟!
ازچه دروغ بگویم:
که بابا نان داد
گاه که می بینم...
هیچ نانی
بر سرسفره نیست؟!
2-
زنی!
همه آرزوهای کال اش را
تنها به قرص نانی فروخت...
کبوتری غمگسار
برشانه های تکیده اش نشست
وگندم زار...
گندم زار...
پرگشود؟!