شعری از «محمد الله ویسی»

چاپ تاریخ انتشار:

zzzz

ای انسان!

راستی آیا، تو را یارای آن هست

 

که دیگر بار

راه درگذشته‌ات را خطر کنی؟

هُشدار

که زمین دیگر سالهاست از چرخش باز ایستاده است.

و اکنون فقط،

سرش گیج می‌رود

خیر و شر دست بر شانه‌های هم

سُر می‌خورند

بر دل آشوبه‌ی زمین

و صدای قهقهه‌شان،

لالایی ست هستندگان را

لالایی‌ای چُونان

که پلک‌های مرگ را هم سنگین کرده است

دیگر بار

بر رعشه‌های ظریف خیال

عدم می‌شکفد

و هستی لغزان و لزّج

در پس زبان نضج می‌گیرد وُ

نمی‌گیرد

مردد در آشکارگی

ای انسان!

اینک چاره‌ای

در پی بی راهه‌ها

راهی بجو

و

از این پرتاب شدگی،

پرتاب شو

محمد الله ویسی