دو شعر از «شهرام سورتجی»

چاپ تاریخ انتشار:

shahram soortchi

«آرامشی بس دلگیر»

بوی پاییز می‌‌دهد اینجا

 

و

آرامشی بس دلگیر

دلم برای کسی‌ تنگ است...

دلم برای پاییزی نگاه کسی‌ تنگ است...

کسی‌ که دستانش بهار را می‌‌کاشت

کسی‌ که هست.

کسی‌ که

همزاد گونه همیشه هست...

اما شراره‌های نبودنش

عطشانی سوزان تابستان جنوب را

به سخره می‌‌گیرد

بوی پاییز می‌‌دهد اینجا

و

آرامشی بس دلگیر

--------------------------------------------------------------------------

«خاطره‌های سرگردان»

شدی چه زود خاطره!

دیدی

گذشته‌ها گذشت؟!

شدیم سنگی و محکم

و چینی‌ِ دل‌

به همان سنگ‌ها چه محکم شکست!

از آن‌ سپیده دَمانی که می‌‌پراندَمَم از خواب

خیالِ رویِ تو و زخم‌هایِ تازهِ ناب

ازآن همه شب‌هایِ اضطرابی و تشویش

جِلِزُ و وِلِزِ کبابِ غرور بَرّهِ - میش -

طواف و رقص میا‌‌نِ آتش شیطان

ضیافتِ شام و زوزه گُرگان!

از آن همه اشعار که طعم ِ جنون می داد

مُرکب ِ قلم از خونِ رِگل ؛ بوی خون می داد.

چه ماند ؟!

نماندم و نماندی و بُگذشت همه اینان

و کاش!

نمانَد این خاطره‌های سرگردان ....

شهرام سورتجی

گوتنبرگ/ سوئد -دسامبر ۲۰۱۶