این شعر نیست
یک بمب کنار جاده ای ست
که هنوز در دست کودکیست
که توپش می پندارد
این جاده ها هر کدام به راهی می روند
کسانی را می برند و کسانی را می آورند
کسانی را می رسانند و کسا نی را نیز هرگز نمی رسانند
و کودکی را که فلسفه ی زندگی اش مانند توپش
گردِ گرد است
به هرکجا که برود
به همانجا بازش می گرداند
به جستجوی توپی
که حالا شعریست در مرز انفجار.