شعر «تمدن» نیلوفر فولادی

چاپ تاریخ انتشار:

niloofar fooladi

"تمدن"

می خواهد راست بگوید

 

بریزد از یال اسب ها

از خون شتک زند نارنج ها را

سنگ بکوبد بر دو لنگه ی دریده

آن سوی در؛

دشت از گوزن ها تندتر دویده بود

و پوست باد کرده ی پاشنه هایش را بر پرزهای قالی می سایید

می خواهد برگردد

باران یکریز اردی بهشت باشد

که سیل می شوید جای انزال ناتمام شفق را

بالا می آید از اضطرار کمپ ها

و هربار دستگیره ی در می چرخد

تو باز می شوی رو به من

به آوارهای جا مانده در بلوک شرق

نازی ها ناز می کردند کشاله ی سردش را

و از نم برنوهاشان ارکیده می چکید

لای دو پای تو اما جنون خوابیده ست

حجمی سرخ با دو شیار کبود

حالا آمده راست بگوید؛

که چند زن از خم تفنگ به مرز اشتیاق رسیدند؟

از صلب سم ضربه ی گوزن ها

که رنگ موسیقیای شرقی داشت

و راست تمامی این ها نیست

تنها مردگان می دانند

که مرده اند و حقیقت

چون شرمگاه تکه تکه ی مسجد الاقصی

در جنده خانه های نیمه ی غربی ویلان است.

می شود مرا به ارابه ی کاسبرگ ها بچسبانی؟

و سخت بتازی به غرب

به آن تمدن رنگ پریده ی قشنگ

و بعد برگردی

دامن زنان حلب را بپوشانی به پاهاشان.