شهری تازه
از بذر ویرانههای
شهری باستانی
زیرخاک ِ
علفهای سبز این باغ
شهری تازه خواهد رویید
شهری به رنگ ِ زرد
با قطارهایی به رنگ ِ زرد
و مسافرانی به رنگ ِ زرد
لولههایی اژدها پیکر
که درجوار ِ ریلها
تا ساحل ِ اسکلهی شط ِ
ماهیگیران ِغروب
میپیچند
و شیرهی جان مسافران را
به تاراج
در ششهای ماهیان ِمهاجر
ترزیق میکنند
شهرآشوبی
همنفس ِ نگاهبانان اتاقک ِآبرو
که ناقوس ِکلیساهایش
سهباردر روز خواهند نواخت
سربازهای پوتین
لنگه کفشی سفید
که تو در آن جا میگیری
پهنتر از بازوان لاغر من
روبهروی پنجره
چون چهره نگاه دشمنی خواب آشفت
پوتین سربازی
که بندش چون زنجیری
برگردنم میپیچد
و تورا محکم به دیوار میچسباند
از خواب که برخیزی
مرخصیام تمام میشود
باید به پادگان بازگردم
بیکفش و بیاتیکت
صدای سربازهای پوتین ازخیابان میآید
و تورا میترساند
از پنجره بیرون را نگاه میکنم
زنجیرکفش تو برگردنم
پوتینها آویزان ازسقف آسمان
پنجره همچنان بازاست؛
چه میگویی؟
شعر سوم
عروسکهای غوطهور
شاهزاده
به آب میافتد،
پیش از آنکه
کشتی غرق شود
موزیک مراسم خاکسپاری
در گورستان میپیچد،
پس از آنکه
شعلههای آتش
ازدریا زبانه کشد
اینک
این جنازهی توست
بر روی دستها
عروسکها
در آب غوطه میخورند