شعر «از منظومه سالهای زخمی» علی ربیعی «بهار»

چاپ تاریخ انتشار:

 

دلت زخمی ست می دانم

نگاهت زخمی ست می دانم

دستانت زخمی ست می دانم

جنگلت

صحرایت

کوچه باغت

پرچین کبوترانت

خانه ات زخمی ست می دانم

سالهای بسیاری ست

که زخمی بوده ای

زخمی بوده ایم

این جراحات

از صرف افعال هم گذشته

دیگرباقرقره ای در آسمانت

آهویی در بیابانت

نمانده

هرجای این دشت که می نگرم زخمی ست

زبان بسته ها که کشته شدند

پرنده ها تسلیم

پروانه ها رفتند

از بهارهم خبری نبود

تازه ما همه

به نحوی زخمی روزگاریم

می خواهد گرگ باشیم

یا کبوتر

روزی از دیوار انقلاب بالا رفتیم

از پنجره آزادی پرت شدیم

تا چشم باز کردیم

عبور خشک ملخ ها بود

خشکسال و دروغ

تا همین جای روزگار کافی ست

نه راه پیش مانده

نه راه پس

باران چشمانت تمامی ندارند

روزها و ماهها و سالهای بسیاری

گفتیم این نیز بگذرد

گذشت بی قدر و قیمتی

بعد که جنگ شد

ما جبهه بودم

من و تو

بی نیازاز صله وانعام بنام وطن

شرح بی دلیل تعلق خاطر

که ما را به جبهه کشاند

برای سرباز کناریمان

در حالی که شعرمئ خواندیم

ترکش توپ اورا با خود برد

وتو راست ایستاده تماشا کردی

دوستی را شب عملیات جا گذاشتی

آنگاه در وسط بیابان

تنها و بی کس

زیر آسمان دلگیربهاری نوروز 67

گریه کردی و گریه کردی

واشکهای تو بود

که کارون را آفرید

خون توبود

که دجله را گلگون کرد

زندگی را زیبا!

سرباز بی کفن وطنم

ماهشهر زمستان 1394 علی ربیعی(ع-بهار)