شعر از : عابدین پاپی

چاپ تاریخ انتشار:

شعر از : عابدین پاپی

 

 

فردا روزی است که هیچ کس

 

نگران«کسی» نیست

 

و این برگ ها که بر

 

شاخه های گوزن نشسته اند

 

به جرم لبخندی سوررئالیسم

 

در میدان شهر

 

تیر باران می شوند

 

و امروز

 

روز نازایی شعر است

 

و نمی دانم

 

سَرِ ما

 

به کدام دیوار خورده است که

 

مانند خیابان ته می کشیم

 

مثل درختان سرما می خوریم

 

به یادِ نام کوچکمان می افتیم که

 

در هیچ رودخانه ای شنا نکرد

 

با هیچ حرفی عروسک بازی نکرد

 

حس می کنم

 

این درد را که از ذات انسان بر می خیزد

 

نمی توان با کِشیدن چند نخ سیگار آرام کرد

 

با کِشیدن دندان های عقل ، عا قل کرد

 

آخرش یک روز

 

تمام شعرهایمان می میرند

 

و هیچ مرده شوری شعرهای ما را نخواهد شست

 

و شاعر

 

در چشم های چند تکه سنگ

 

واژه ها را رود می کند!