اشعاری از «روح الله احمدی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

اشعاری از «روح الله احمدی»

حضرات
عارضم خدمت شما
سوال به سوال و عرض در عرض
نه عریضه نویسم
نه کاتب النصایح
راستش را بخواهید
در هنوز گل و گلوله تب تفنگ گرفته ام
می دانید
کفن به کفن پوسیدن یعنی چه؟؟
می دانید
از بوسیدن تا پوسیدن
چند فقره فوت نامه در کالبد دارم
چند فقره وعده ی سر خرمن
دست به ریش مالیدند و
در هنوز حیا گیر گرده ام؟؟
کدخدا منشی شما
همیشه ی خدا به نفع مقصرتمام می شود
حضرات مرا ببخشید
قصد اوقات تلخی ندارم
که در هنوز آسمانخراش
آسانسور بالا و پایین میرود
نه در ختی به خانه و
نه دریای به باور دارید

حضرات
اوقاتتان را تلخ... اما تلخ تر نکنم
از باران می شود لذت برد
اما نه از پشته شیشه

حضرات
به این کام شیرین
حرمت گل تا زمانی باقی ست
که خار چشم مجلس نشود

حضرات دست بوس همه ی شمام
نگذاشتید به دلخواه خودم
زندگی کنم
لااقل بگذارید
به درد خودم
به طرز خودم بمیرم
کسی که حرف دردش نکند
فشنگ هم دردش نمی کند
.
روح الله احمدی


شعرِدیالوگ

((
جلسه علنی،
 
سازمان حقوق بشر))


آهای
آقای حقوق بشر
آهای
خانم حقوق بشر
 
من مخالفم

اجازه بدهید
عرض می کنم

من مخالفم
اصلا
زنان با مردان برابر نیستند
هرگز، هرگز، هرگز
زن با مرد!؟

من مخالفم
زن در مقایسه ی با مرد!؟
مرد در مقایسه ی با زن!؟
اصلا قابل قیاس نیستند

اجازه بدهید
اجازه بدهید
عرض می کنم

تا یکی دوسالگی
خیس که می کردم
همه از من فرار می کردند
که خیس نشوند
که به دماغ شان بوی بد نخورد
جز مادرم
که...

بچه که بودم
پدرم که کتکم می زد
آغوش گرم مادرم بود
که پناهم میداد
و نوازشم می کرد

و به تجربه در یافته ام
و حتم دارم
به وقت مرگ
خواهرانم بیشتر از برادرانم
برایم اشک می ریزند
و زاری می کنند

من مخالفم
زنان با مردان برابر نیستند

دلیل زیاد است
اجازه بدهید
عرض می کنم

در کل
زنان یکدیگر را دوست دارند
مردان هم زنان را...

مردان از یک دیگر متنفرند
زنان هم از مردان...
ببینید
تا اینجا زنان دوست داشتنی ترند
اصلا
زنان در هر شکل و صورتی
از مردان بر ترند
هر جور که حساب کنید
زنان فرشته های نجات مردانند
 
نجات مردان
از تولد
تا گور
و من با زنان راحت ترم
آرام ترم

آقای حقوق بشر
خانم حقوق بشر
من دیگر عرضی ندارم
حالا که حقیقت را شنیدید
به حق قضاوت کنید

یا حق
من می روم
و بماند شعری که بعد خواندنش
هر شاعر مردی
حسرت نوشتن اش را می خورد
و یا حتی هر شاعر زنی
که این شعر
در همین لحظه که نوشته شد
به ثبت جهانی رسید

.
.
روح الله احمدی

شعرِدیالوگ

:  [[
مشت می کوبم بر دهان پنجره
بر دهان در، دروازه
بر دهان باد که همیشه باز است
بر دهان مرگ که سیرایی ندارد

بردهان هرچیزی
که بخواهد چیزی از تو کم کند
که بخواهد تو را از من کم کند]]

-: [[
زندگی
       
قهوه است
         
تلخ و لذیذ ]]

و سکوت کردم
و سکوت کرد

حتی سکوت هم
سکوت کرد
سکوت

و فکر کردیم

و حرف زدیم

و فکر کردیم
و سکوت
حتی


و ناگهان سبز شدیم
و ناگهان اطرافمان سبز شد
سبز شد تمام زمین
 
و ناگاهان سبز شد جهان
یکدست یک رنگ
ویکی شد همه چیز رفت در یک چیز
 
و آن چیز هم در خود متراکم شد
شد یکی
و یکی هم سبز شد
سبزِ سبز
برگشتم دیدم تنهایم
تک و تنها
یکی
برگشتم
تقویم را نگاه کردم
 
دوشنبه بود
 
دوشنبه ۱/۱
گیج شدم، ترسیدم
 
یعنی چه!!؟؟
همه چیز خلاصه شد در یک چیز
همه چیز یکی شد
یکی
و چرا دوشنبه بود و من تنها
تنهای تنها
دقیقا تنها
دقیقا یکی
و سبز

مشت می کوبم بر جمجمه ام
بیدارم
جمجمه ام بر مشت

و سکوت می کنم
که فکر کنم
و فکر می کنم
به سکوت
به یکی بود
که یکی نبود
به یکی
یکی همان که سکوت شد
سکوت
سکوتی سبز

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692