سه شعر از «سعیده پاک نژاد»

چاپ تاریخ انتشار:

سه شعر از «سعیده پاک نژاد»

 

به شب بگویید

مدار صفردرجه

سایه ندارد.

اسم شب را گم کرده‌ایم

شب را به سیم‌خاردارها بزنید

تاریکی که خون ندارد.

تا طلوع رمزش را دیکته کند،

به دروازه‌های ماه

شبیخون بزنید.

چکمه‌هایم را بردار

شاید من از هیچ ارتفاعی بازنگشتم

اوج‌ها زیر خیمه‌ی شب

فکر می‌کنی کجا پناه می‌گیرند؟


 

برف می‌داند

سفید که باشی

هوس می‌کنند

گلوله‌ات کنند

لگد

و آدم‌برفی‌ات کنند.


نگاه عجیبی دارد این ساعت بیمار

ما را چرخانده به جای عقربه‌ها

ساعت محق نیست

زمان از بی‌زمانی مرده

تا شاعر به کلمات اعتماد نکند.

ما آزموده‌ایم

پاییز تا رفت

زمستان گیر کرد در گلوی زخمی زمان

این دیوار که آفتاب نمی‌بیند

گنجشک‌ها می‌ترسند از پرچینی که فقط خار دارد.

من از بستر برنمی‌خیزم

روزها نقش بی‌روح سرنوشت دیگری هستند

که دیروز نمی‌دانستند

امروزشان

و فرداهاشان

چگونه از عقربه‌ها سُر خواهد خورد

و نقش خواهد گرفت

و ساعت‌ها از استفراغ روز

چه نقشه‌ای در سر دارند.

حادثه در کدام سوی پنجره دارد شکل می‌گیرد؟

تو بی‌نقشی؟

من منتظر معجزه‌ای

که این درگاه را بگشاید

و این ساعت را شفا دهد.