شعر آزاد «محسن مزخوری»

چاپ تاریخ انتشار:

نه اینکه نهنگ قابلی نباشد ؛ اما

با هر شیهه شهروندی شش هایش را در باغچه می کارد که بگوید:

« که اینطور»

تا حوس نکنی در این هوای بی آبرو

با مورچه ها منچ بازی کنی

در آخرین روز آفرینش

که آن ها که حرف هایشان را

جا می گذارند توی حمام

برای رقصیدن با کفش دوزک ها

غالباً نهنگ قابلی نمی شوند

این آخرین فرمان من است به مورچه ها

که طوری مرتب کنند کفش هایم را

که برنخورد به هیچ خدایی

اما من چند نفر بیشتر نیستم

که قدم می زنم وقتی با خودم

بچه های تازه ای در آستین دارم

که قسم خورده اند

تنها به فیلی فکر کنند

که آن ها را معاف می کند از غرق شدن در این هوای بی ابرو

علی الخصوص تو که از هر بند کفشی

شعری در کوله ات داری

می توانی با ویزای شمس تبریزی از هر پلی که اراده کنی

برسی به خلوت ترین سانس پتو

در رقصی کاملاً حماسی

درادامه فیل ها که ثبت نام کرده اند در کلاس فین کردن

مشکوک می شوند به شکاف قاره ها

در بعد از ظهری کاملاً سیاسی

در حمام فین کاشان

که هر کرواتی که می رود به معراج

برای طرح اسکناس ها

خبر می دهد از خدایی

که با هم از غار کهف دزدیدیم

تا برسانیم خودمان را به سگی

که خودش را پشت ورو پوشیده

در اشعار حزب کارگری

نگفته بودم این نهنگ

شاهد بازی را از دوچرخه ای آموخته

که بدرقه می کند موسی را تا وادیِ   « لن ترانی»

تا یونس با شش هایی که در باغچه کاشته

به معراج ماهی ها در فیلمی سوررئالیستی فکرکند.