برگزیده و تقدیر شده در پنجمین دوره جایزه ادبی بینالمللی لیراو
(رتبۀ دوم شعر آزاد ـ کرمانشاه ـ 1394)
آرش
آرش کمانت را بردار
مرز من جایی است
که بازوان تو اراده کنند
حتی وقتی
نشستهای
روی یک صندلی
که چرخهایش
جوانیات را زیر گرفته
حتی حالا
که داغ
جای مدال
بر قلبت تاول زده
جایی که گوشها پنبه میدهند
و سرفهات جز پی آسایشگاه
آب را از آب تکان نمیدهد
برای تو؛
خاکریزی که حسرت فتح شد
این خوان هفتم است
تو؛ آن حقیقتِ نامرئی
که لای برگهای نازکِ
وجدان ما
میوزد ...
نفس اسبت هنوز بوی باروت میدهد
و عرقش اشک مادرانۀ شهر است
زین را پنهان کن
اینجا چشمها پی رانندهای فراکپوش میگردند
و دستها شمارش کاغذهای هر جایی را
به عاطفه ترجیح میدهند
تا تمام قلههای دنیا فتح شود
سخت بود که خورشیدها به خاک بیفتند و نشود به آبشان برگرداند
سختتر این که خونابه دیگر جای شنا نباشد
سخت بود که از سیاوش
تنها پلاکی
به خانه برسانی
مثل یک زندانی
که تنها یک شماره است
سخت است درصدی بشوی؛
چیزی مناسب گزارش آماری
این دردِ قنداق تفنگ
بر شقیقه است
عبور بیتفاوت یک تانک
بر چشمهای باز یک سرباز
سیبی که چرخ خورد و پیش پای تو افتاد
در انبار دیگران میگندد
از تو برای نوازشهای بلند آرزو
و برای تصرف یک معدن
چیزی نمانده
نبض بازار برای تو نمیتپد
و بختِ پروتزِ عروسها
در رولزرویزی که تا شمال شهر میراند
باز میشود
تو، قهرمان نشستهای
که سکوت چشمهایش
در چلۀ کمان مانده
آرش کمانت را بردار
(زنی بیچتر ـ مهناز رضایی (لاچین) ـ سخنگستر 52:1392-51)