شعری از «مهیار اکوان»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

این بودن را دیگر توان ایستادن نیست

باید رفت و

گوش داد

به نجوای تنهایی

در جزیره مسکوت زخم خورده

باید دروغ گفت به خاطرات

به چشم هایی که می بینند اما می دانند که نیستی

در شب با تو گفته بودم

از قانون کشسان زمان

که با نبودنت

کش می آید

بلند و بلند تر می شود

مثل آسمان،  در شب

که تا قوس ابروهایت تاریک است

این نبودن را باید جار زد

تا مرغان شب

دهان به همنشینی باز گشایند

برای مرگِ روشنایی، فاتحه ای بفرستند

روزی که تو خواهی آمد

از پس زبان پرندگان

با خودت گل سرخی بیاور

از بهای این روزها

گلبرگ هایش را بر سرم بریز

و ترانه دلتنگی بخوان

می شنوم اما توان پاسخم نیست

مرگ، یعنی شنیدن و ساکت ماندن

 

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692