1
بگو با کدام قطره ببارم
وقتی هوای تو ابریست؟
بر شورهزار تنت کرنشی کنم
و جاری شوم
تا عمق ناکجای وجودت.
بگو با کدام فلسفه همدستی
که آبستن هیچ جوانهای نمیشود لبهایت.
به سرریز لغات فکر میکنم
و چشمان تو
و مرز میان لبهایم، که کوتاه نمیآید.
بیا دست برداریم از انسداد شرایین عشق
و پشتپا بزنیم
به قانون ارقام
و توطئهی سربها.
تبری بردار
و این بار
همهی کتابها را در هم بکوب
آتش بزن
ابراهیمِ من
گلستانِ تازهای میخواهم.
2
گفتی: «عشق شطرنج نیست
قمار میکنم
دستات را به من بده»
جرقه زدیم و رقصیدیم
شعله کشیدیم و لرزیدیم
ورقها را ندیده بودم
سکهها را نیز؛
ویلونها نواختند
سیگارها دود
و کافهها هوا شدند
باد وحشیانه وارد بازی شد
و ورقها نقش بر آب؛
ناگاه ستارهها زیر ابر خزیدند.
عزیزم!
قمارت، شطرنج بود.
3
من مستعمرهام
و میترسم پا از خواستههایت فراتر گذارم
تو که یک ربات گوشتی میخواهی
برای اثبات نرینگیات
و یک دامن مقدس
برای بقای نسل.