دو شعر از «سعیده پاک نژاد»

چاپ تاریخ انتشار:

دو شعر از «سعیده پاک نژاد»

 

1

انتقام

در نیمه̊ روشن آفتاب

گیسوانم را تراشیده ام

اشکم را می گسترم بر سایه ی سپیدارها

آفتاب پرست ها همه سوخته اند

و لک لک ها

برای پنهان شدن

نیمه شب را دوست دارند

و صداها

این افکار گریزپا

هیچ کجای ذهنم بند نمی شوند

و آواز آخری که تو خواندی

رسوب کرده

بر پوسته های خونین روز

پاهایت را خاک کرده ای

و چشم هایت...

چه بگویم

آن قدر به جستجوی رنگ ها رفتند

که بی رمق

از سو افتاده اند

و پیراهن سرخ من نشانه ای است

برای شب روان حقیقتی

که روزی از این پرچین خواهند پرید

پیراهنم را بر درگاه این باغ خواهم آویخت

و رهگذران را به چشم خانه های شراب دعوت خواهم کرد

اگر چه گوش هاشان کر

و دستان شان از معجزه خالی است.

شعرهایت را دوباره بخوان

گوش شب پره ها از غرور قدرت شان خاموش

و چشم هاشان جز تاریکی نمی بیند.

تو قناری زرد طراوت اولین بهاری

که از پرچین دامن کشید

و گسترده شد بر پلک های من

خونت را از خاک بیرون بکش

و چون مرواریدی بر گردنم بیاویز

تا من انتقام روزهای پرپرم را...

از چه کسی؟

چه نامی؟

کدام اندیشه

کدام همزاد

کدام تاریخ

نه ، هیچ کدام

از خودم بستانم.


2

می‌دانند

و سکوت می‌کنند.

نمی‌دانند

و فریاد می‌کشند.

سکوت و فریاد، خیانت بی‌نام و بی‌صدا:

ناگزیر

می‌آید

در خفا

می‌گذرد

و در هزار چهره رخ می‌کند

و جهان پر می‌شود از

سکوت و فریاد.