1
انتقام
در نیمه̊ روشن آفتاب
گیسوانم را تراشیده ام
اشکم را می گسترم بر سایه ی سپیدارها
آفتاب پرست ها همه سوخته اند
و لک لک ها
برای پنهان شدن
نیمه شب را دوست دارند
و صداها
این افکار گریزپا
هیچ کجای ذهنم بند نمی شوند
و آواز آخری که تو خواندی
رسوب کرده
بر پوسته های خونین روز
پاهایت را خاک کرده ای
و چشم هایت...
چه بگویم
آن قدر به جستجوی رنگ ها رفتند
که بی رمق
از سو افتاده اند
و پیراهن سرخ من نشانه ای است
برای شب روان حقیقتی
که روزی از این پرچین خواهند پرید
پیراهنم را بر درگاه این باغ خواهم آویخت
و رهگذران را به چشم خانه های شراب دعوت خواهم کرد
اگر چه گوش هاشان کر
و دستان شان از معجزه خالی است.
شعرهایت را دوباره بخوان
گوش شب پره ها از غرور قدرت شان خاموش
و چشم هاشان جز تاریکی نمی بیند.
تو قناری زرد طراوت اولین بهاری
که از پرچین دامن کشید
و گسترده شد بر پلک های من
خونت را از خاک بیرون بکش
و چون مرواریدی بر گردنم بیاویز
تا من انتقام روزهای پرپرم را...
از چه کسی؟
چه نامی؟
کدام اندیشه
کدام همزاد
کدام تاریخ
نه ، هیچ کدام
از خودم بستانم.
2
میدانند
و سکوت میکنند.
نمیدانند
و فریاد میکشند.
سکوت و فریاد، خیانت بینام و بیصدا:
ناگزیر
میآید
در خفا
میگذرد
و در هزار چهره رخ میکند
و جهان پر میشود از
سکوت و فریاد.
دیدگاهها
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا