دوشعر از «بهنام شريفي»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

 

1-

شیشه‌های پر الکل

توی زیر زمینی که به نام پدربزرگ

بود

با چشم‌هایی که ازپشت شیشه به آدم نگاه می‌کرد

چشم‌هایی مثل مار

شیشه‌هایی پر دخترانی که دوست نداری کسی به آنها دستی بزند

این یک آرزوی بزرگ است

دختری که همه از آن صحبت می‌کنند را توی شیشه‌ای پر الکل تا عمر داری توی چشم‌هایش خیره شو

تا عمر داری

نگران این نباش که فقط رود مقصدی دارد

با تنی خسته به خانه برو و به آرزویت فکر کن

از کنار مانکن‌هایی که یک روز اشتباهی بغلت می‌کنند بگذر

از کنار لب‌هایی که از تو سوء استفاده کردند بگذر

 از کارگرانی که از بالای ساختمان پرواز را تمرین می‌کنند

از مادرانی که بچه‌هاشان را روی پله‌های دیگری بدنیا می‌آورند

از آدم‌هایی که از روی پل رد می‌شوند بی‌آنکه فکر کنند

رودی زیر آنها جریان دارد

به آرزوهای بزرگت فکر کن

خودت را مادرزادی تو زندان نگهدار

بدان در قفس ماندنت ارثی بزرگ بوده

حتی ارثی بزرگ‌تر از سر بدون موی پدر

بزرگ‌تر سبیل چنگیز

از رفتنت درد می‌کشم

شیشه‌های خالی الکل را شمرده‌شمرده نگاه کن

اشتباهی در تنهایی‌ام از نخورده خوردم تا مست باشم

تا وحشی‌تر از اسکندر

بجای تختی که ویران شد

خودم را آتش بزنم

از کنار همه چیز‌هایی که برایشان ارزش می‌گذاریم گذشته‌ام

من هر شب بالشم را بغل می‌کنم

آینه را می‌بوسم

ولی نمی‌فهمم چطور خوابت می‌برد

جهان من مست می‌کند

پدر بزرگ مرد با ایمانی بود

وصیت نامه‌اش را برای من نوشت

تمام شیشه‌ای الکل را بشکن

زمین هم مست می‌شود

 


 

2-

من از بم نی غمگین ترم

از ان زمان که دست چپ و راستم را اشتباهی یادم دادند

مادرم کنارم هست

پدرم کنارم هست

همه چیز اشتباهی اتفاق افتاد

مرگ چند نفر گردن بچگی‌ام را گرفت

من فکر می‌کردم پدر بزرگ ادا در می‌آورد

سکته کرد و مرد

فکر می‌کردم علی توی آب می‌رقصید و با دریا شوخی داشت

فکر می‌کردم حمیرا پشت تلفن شارژ گوشی‌اش تمام شد

هنوز رنگ تصادف را ندیده بودم

چند متر جلوتر روی زمین به شیشه شکسته ماشین پدرش زل زد

حتی سال‌ها بعد اشتباهی عاشق شدم

اشتباهی چند ماه به زندان افتادم

اشتباهی چند بار خندیدم

اتفاقات زندگیم دونفره‌اند/ اما تنهایم 

خانه‌ام مبل ندارد

اول صبح بیدار نمی‌شوم

چای می‌خورم به جای ناهار

روی میز آشپزخانه کتاب می‌خوانم

حتی روبرویم کتابی باز می‌گذارم که نویسنده‌اش از بس تنها کتاب خواند دق کرد

از خانه که بیرون می‌روم

 ساعت فقط ده شب را نشان می‌دهد

زمانی‌که سایه آزادی روی هتل رامسر می‌افتد

من اشتباهی احمق می‌شوم

اشتباهی

«زنی مرا توی قرن بیستم بدنیا آورد

این هم مرگی سخت است»

 

 


دیدگاه‌ها   

#2 محمدعلی حسنلو 1390-11-28 17:19
ممنون بهنام جان برای ارسال شعرهایت .

امیدوارم در آینده بیشتر از تو در سایت ها بخوانیم و بشنویم .
#1 اجی 1390-11-28 16:10
اتفاقات زندگیم دو نفره اند /اما تنهایم...مرسی .

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692