دوشعر از «محمد حسن مرتجا»

چاپ تاریخ انتشار:

 

نردبان

من تو را بگیرم
که مرا بگیرد؟
در بگیرم تو ومن
هزار بگیرم زیر و زبر دارد


نرد بان، نزد بام لحظه‌ای پیش از دستم به بال‌ها
دستم را کفتری کرد و پرید
تا شب توی حیاط معلق ریخت
و انفجار نامریی کبک زیر برف را
تا شب...

خانه پر بود از گریه ی نردبان:
مرا به هم ریزید
و از من (....) بسازید
سنگ با من نبرید بالا
مرا گرده کن می‌کند
دارم سنگ انداختن‌های کودکانه به هوا
تیله‌های رنگارنگ را
می‌پرم و می‌چاقم
دستایم پر از سنگ
به که زنم‌؟

نزدیک بامانه... شبانه
در عشوه‌های ماه عریان سر آن دارم
به قماری دست زنم
دوباره ببرم
دخترانی که زنده به دور شدند
دور به زنده بکشم
و...


 


چی؟

 چی؟

جا افتاده‌ام؟
نه... جا افتاده روی من
دم غروب‌، دارم بیدار می‌بینم
دارم‌، جا، جا، جا، می‌کنم
هر‌چه مرغ روی پوستم‌، دوستم نمی‌شود
نمی ‌آید توی سینه‌ام بخوابد

دارم فکر می‌کنم
پرندگانی که نمی‌روند پرو بمیرند
روی پوست من دیری مرده‌اند
چرا مرده‌اند؟

اینجا من مانده‌ام و بو‌قلمون که توی تنم بال‌هایش را می‌تکاند
کبوتر که از خونم می‌خورد
چرا کبوتر خون می‌خورد؟
و برف... موهای پدرم
روی سرم پر از کبگ
کبگ!
که هیچ‌گاه نتوانستم غم خفته در برفش را بنویسم.

 

 آدرس وبلاگ شاعر‌: http://mh-mortaja.blogfa.com