شعری از «افسانه طباطبایی مدنی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعری از «افسانه طباطبایی مدنی»

 

؛ چرا؟

زنی که فریاد می زد

آلزایمر ندارم

فقط خاطرات با تو بودن را فراموش کردم

صدایش در هیاهوی شب گم شد

زن و کاغذ های کاهی اش

از پل عابر، بر روی باغچه ی وسط بزرگراه فرود آمدند

مردمان از داخل ماشین های لوکس شان،

عکس گرفتند!

هر کس پچ پچی می کرد

رادیو بی بی سی اعلام کرد

زنی که فریاد می زد آلزایمر ندارم

بر افکارش جنگید

روزنامه های زرد اعلام کردند،

زنی که فریاد می زد، یک روانی بود

پچ پچ زن ها شنیده شد

یعنی از دوره طفولیت روانی بود؟

دختری که کاغذ پاره ها را جمع کرده بود

در لا به لای قصه هایش نوشت

زنی که آلزایمر نداشت

ساده از کنارش عبور کردم

او عاشق بود

عاشق شهری که واژه هایش سرد است

دختری که کاغذ پاره ها را جمع کرده بود

پنجره را باز کرد :

چه بگویم، چه بگویم از،

مجنونی که دل ای دل کنان،

خندید و رفت.