1
بیوگرافی
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دختری در شب شناور بود
و مردی در خونابه ی صبح
نفس های کشدار و مسلول می کشید.
شب فرو ریخت
آسمان به سکسکه افتاد
اناری از بغض دیروز ترکخورد
و من در میان
شب و خونابه ی صبح
زاده شدم
به دیرگاه خاطره ی مردگان بودم
در تنهایی جزیره ی شعر.
و شب در لنگرگاه من پهلو گرفته بود
سالها در من جاری بود
و پنجره ای بسته
در سلول های تنهایی ام
با زنگاری در جدار کهنه ی خویش
در جدال و ستیز بود
- نا گاه چون گاو نر در هیجان بلوغ
شروعی در من نعره زد
و پنجه ی شکست سکوت
بر حنجره ام کشید
ایستادم
و فریاد بر آوردم
من!
فرزند خون و شب
باید تن فرو شویم
و از شجره ی نارس اجداد خویش
پیوند بگسلم
اکنون
کهپیغمبر خود مبعوثم
در شریعت دستان زایشگر روز
و پرده ی شب را با دستان خود
به خلق روز دریده ام
و زایشی دیگر را آبستنم
از مادری روز چهر
و پدری رود سان
چنین بود سرنوشت من
مردی که شب زاد،
ولی در روز زیست.
2
سفر در پایان
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
مغلوب ترین شعر جهان را برایت آورده ام
از فراز کوههای تنهایی خویش
سکوت ترکانده ام از بغض
برای درد مشترکت
و فریادم را به گلوله بسته اند
اکنون.
لورکا در من می خندد
و من قندیل شاخه ی سرمای مردادم.
اسید بی تفاوتی هادر صورتم تاول بسته
و انتظار روز های خوب
با شاید ها همسایه اند.
در آرامگاه ابدی شعر
مجال سخن در من بریده است
و هنوز در اندوه و ندامت خویش
در سفرم
برای فراموشی غنچه ای
که نجات را طلب می کرد
از گزند چکمه های شوم زمان
و من امید رهایی را
با شلیک یک «نه ِ » قاطع
بر دیواره ی سینه اش
میخکوب کردم.