دو شعر از «علی مرادی»

چاپ تاریخ انتشار:

دو شعر از «علی مرادی»

 

1

در چیدمان خانه شهری

کار گذاشته‌ام

که با اشارهٔ سکوتت

می‌ترکد

و بعد که می‌شنوی

صدای ترافیک نیست

درست فکر کن به ادامهٔ اخبار

نباش مثل کسی

که سرش را روی قاف گردنش بریده

نتراش لبت را

با چاقویی که در یخچال زنگ می زند

در را ببند

و بعد که می‌شنوی

صدای ترافیک نیست که بر می‌گردد به شهر

صدای شلاق نیست

که این سطرها را به صف می‌آورد

و عابری دستپاچه که

همیشه به این شعر دیر می‌رسد

یک تاکسی در

خیابان کار گذاشته‌ام

که مثل فراموشی

خالی می‌رود خالی بر می‌گردد

در این خانه

به زبان مادری حرف نزن

بگذار شهر سر از این خانه در نیاورد.


 

2

روزنامه را تا خورده

گذاشته‌ام،

روی میز

خیابان را در ابعاد یک گلوله،

چند خط عابر بی سرنشین

آغوش گریهٔ زنی که دیشب بوسیدم

کاریکاتور یک صلح جهانی

جعبهٔ قرصهای ضد پوکی استخوان

برای مهار اشتهای گورستان

گذاشته‌ام

روی میز؛

رویای خوبی که

روسریش

ورم کرده...

آزادی بفهم:

من خرد شده‌ام

استخوانی لای روزنامه

و شاعری

که

اُرتوپد می‌شود

روی میز.