ماشه را تو میچکانی
دالاییِ ژرف، دالاییِ گرسنه، دالاییِ توفانی
میمکد و مینَمَکد لامِ لاما را
به صخره میکوبد الفاش را
میماش را میترکانَد
و لُختِ لُختِ لِهشدهاش را بالا میآوَرَد...
با لُختِ لُختِ لاما در کومولانگما بخوابیم و یک صفحه باز کنیم
هشتهزاروهشتصدوچهلوهشت متر بالاتر از سطحِ تو، دریا!....
هشتهزاروهشتصدوچهلوهشت متر بالاتر از سطحِ تو،
توانِ آن شیرهی مَلَس در پیمودنِ آوندهای یک اسب تَه کشید
و دو توتفرنگیِ وحشی از چشمهاش بیرون زد
خزهی خودت خوب میدانیهای رُسته پای پیچکِ با من چه کردهای
چشمهی میروم که بجوشمِ بیضههاش را درنوردید
و رانهای کبودِ تمنّا به خیابانهای حَشَرش ریختند
هشتهزاروهشتصدوچهلوهشت متر بالاتر از سطحِ تو
دَرکَم کُنِ ترکَت اگر میکنمَت نیستم من
سَبَلانچشم، عاشیقکُش، کَندوی گُمشده!...
تو را من در هوای دلاش خروسِ اخته میخواهد، نمیخواهد
تو را من اینجا میخواهد
در این هوای رقیق
که اسب میبارَد
و ماشه را تو میچکانی
تو و غازهای وحشیِ گمراه
و شهر در دهانِ دیگریست
پُلها، خیابانها زیرِ زبانَش خیس میخورند
و کوچه لای دندانهاش گیر کرده است
ماشه را تو میچکانی
تویی که تقریبن زیبایی
و من تقریبن دوستت دارم...
با کارگرانِ شمالی در امیرآبادها بخوابیم و یک صفحه باز کنیم
از لای پای گاو
پِستانِ وُرد را بچسبیم، با فونتِ بهتری بِدوشیمَت:
«دهانِ تو پخشِ پُرچربی داشت،
ضبطِ زبانِ دیگری بود!»
غرب به شرقِ تو را همّت میکنیم از چمران تا کردستان
وَن را به گَند میکشیم تا خروجیِ حقّانی
جِرّ میدهیم پیراهنِ کتابخانهی ملّی را
لُختَش میکنیم و با شکوهِ شورتَش میرداماد را دار میزنیم
میکشیم بیرون، بیرون میآوریم، میزنیم، میزنیم، میزنیم و میپاشیم روی مرکزِ اسناد
اسنادِ تو هنوز موجود است:
رشدِ تومورهای روس در ادبیّاتِ سینههای تو ناگزیز بود
متاستازِ تودهها با دیلدوی بیگسایز و گویهای مقعدی
در سنگرِ برادرانِ بیخواهر، با رمزِ یا حوّا
در این هوا که تقریبن سرد است
و خیابانی که به سینما میرسد تقریبن خلوت است
و سینما تقریبن خالیست
و فیلم تقریبن دربارهی صعود است
و ما تقریبن دربارهی سقوط
به توافق رسیدهایم...