شعر آزاد «محمود خوشنویس»

چاپ تاریخ انتشار:

رشعر آزاد «محمود خوشنویس»

 

باغ سبز

باغ سبزی بود!

و من هنوز انگار

در سایه بیدهای آن

که پراکنده رسته‌اند بر کناره شاه جوی

و شاخه هاشان گاه شسته می‌شود در آب

با خشک چوب‌ها

و گِل تازه جوبار

خانه‌های کودکی‌ام را

پیوسته بنیاد می‌کنم

می‌سازم و می‌سپارمشان به دست ویرانی‌های کودکانه و از نو می‌سازمشان

و دستهایم خسته نمی‌شوند

و سایه بیدها نیز

همه روز

آن اندازه متراکم باقی می ماتند

که آفتاب تابستان

هرگز

زمین بازی‌ام را نخواهد دید

و خنکای باد

بر بام خانه‌های کودکی‌ام

دَمی آرام نخواهد گرفت

********

باغ سبزی بود

و من هنوز انگار

در تخته زردآلوها

--- که از بالادست آن

شاه جوی آرام درگذر است

تا پایین‌تر

در میان ده

به استخر کوچکی برسد

که کودکان روستا در آن تن می‌سپارند به آب ---

چُندَک زده بر علف‌ها

سختی دانه‌های میوه را به تن سنگ‌ها می‌سپارم

تا دامن جامه‌ام پر شود از مغز زردآلوی تازه

تا مادربزرگ

سکه‌ای بغلتاند در مشتم، باز

از گوشه چارقد ململ خویش

که سفیدتر از برف زمستان است

*********

باغ سبزی بود

و من هنوز اتگار

درایوان شمالی عمارت

که مشرف بود به خیابانی پر از گل‌های محمدیِ رُسته درهر دو سوی

خانه گنجشک‌ها رادر تیرهای خوابیده سقف می‌جویم

خانه سارها و شانه به سرها را

و هر بامداد گوش می‌سپارم به آوازی

که پرنده مادر می‌خواند

برای جوجه‌هایش

در نخستین مشق پرواز

و می‌بینم که سگ پاسبان خانه

همان طور که لم داده بر خاک نرم زیر درخت بادام

گوش تیز می‌کند برای شنیدن آن

*********

باغ سبزی بود

و من هنوز انگار....