زنی در خوابهایم راه میرود
بر پوست قورباغههای سمی
بر خطوط تاریک شهر
قدم میزند
خاک زیر قدمهایش تاول میزند
جلوتر میآید
آشناتر میشود
آهسته میخزد بر جسم موهایم
و دست میکشد بر دیوارهی روحم
درونم عصیان میکند
و میپاشد بر سردرِ تیمارستانها
زنی آنسوی نردهها دست دراز میکند
و روحم را شبیه سیگاری میطلبد