برابری
..............................
بگذار لمس کنند لبخند تو را
زخمه زنان زار روز
که انگشت بیدریغ شان را
از بند تار سوگنواز ، رهایی نیست
بگذار بخندند
شاید روزی مرگ
از خشم بی صدای تو دور شود
و رهگذری که از زندگی زیاد می داند
در گوش کودکان شهر
از برابری قصه بگوید