......سروده حس مشترک.....
نوروزکه میرسد از راه
چون حس مشترکی ست.
پاشویه خستگی
پیرمرد قفقازی را جمع میکنم
تا بسلامتی برخیزد
دستان فرسوده
پیرزن تاجیک را
بر بنفشه زارهای
حوالی جیحون میکشم
تا جوان شود
عرق جبین دهقان ترمزی را
با حوله ترمه دوز
اصفهان پاک میکنم
بوی ترنج و نارنج
روستاهای فارس را
با شامه و خاطره ایرانیان
همه جهان قسمت میکنم
از اربیل تا یزد
ازتیسفون تا آیغور
از گمبرون تا بلخ
اسفند که بیاید
خانه تکانی میکنم
خیابان وخانه ها را
کوچه و پنجرهها را
اندیشه و دلهارا
واسپند محشر آذربایجان
آتش گاهی ست
که تا قدمگاه رستم
در زابلستان قد کشیده است
“سبز کشمیرمن”
“زلفای تو زنجیر من”
ترانه صبحگاهی انبوه گنجشکان
بر بلندای افراها و سپیدارهای نیشابور و خجند
مژده بخش بهار و باران است
سیاوش رعنا و دلیر
چون گل سرخی از آتش عبور میکند
با سور چهاشنبه سوری
که بیرق میران نوروزی ست
و قمریا ن سرگشته
با سارها و پروانهها
بوی بیدبنها را
به هر کجای سرزمین خاطره میبرند
گذشتم از مزار شریف
تا مزامیر گلرنگ بلبلان دره پنجشیر
قناریهای محبوس کلات نادر
رسیدم به اندوه هرات و بامیان
و گریههای بلند هندو کش
از شور چشمه سارها و جویبارانش
تا داغ هزاران لاله پرپر
شکستها و نشستها
رنج وتقدیر جدایی ….
.. هجرو حرمانش
شرق و غرب این فلات
چون دل من بزرگ و خونین است
به یاد میآورم دوشنبههای غریب را
بر کوهپایههای دوشنبه ای که نبودی
گفتی به یاد آر
نجوای عاشقانِ سمرقند و بخارا را
“اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل مارا” حافظ
ماهشهر اسفند 1379 علی ربیعی (علی بهار)