1
ماه روشن بود
تصویر خوشبختی من تاریک
کتاب قطوری از نیچه ، در جریان های ذهن من جاری
شهر سرشار از جذام
رودها مریض و خشک
سایه ترس و سیاهی صورت شهر را می شکافد
گرگها
آزادانه زوزه میکشند
2
در من تراوش میکند لحظه ای
که تو را پس بگیرم
از تمام بادها
از تمام آدمها
که تو را برده اند
3
سایه ای که خودش
و
تمام حسش را به دار آویخت
یک اتفاق ساده
در زمان
حال ساده
4
مردی که با خیال خود را بطه داشت
احساسش را دزدید
در جیب کتش گذاشت
و با یک سیگار مچاله شد
حوالی اتوبان همت
گوشه ای نشست
برج میلاد
و پروازش را مرور میکرد.
5
جای سیگاری که دروغ نمی گفت
چقدر غصه ها را نیمه تمام کشیده بودی
بر صورت حجم گرفته ات
خاکستری که شبیه هیچ بود
پراکنده در پیراهن سرد یک انتظار
6
چشم هایی را میشناسم
که این قلب را
از جوی خون برمی گرفت
و به طناب برق نگاه ابدیت
می آویخت