1
من به صدا فکر میکنم
به محو شدن نامم روی آب
به تکرار نامم از دهان باد
و روبرویام
بندر
ساکت و سرد ایستاده است
مثل روز قبل
مثل ماه قبل
مثل...
انگار
مردی پشت به ساحل ایستاده است
و در غروب
مرز آب و باد را به آتش میکشد.
مردی
که مثل من به صدا فکر می کند
به تنهایی
به تکرار.
2
از ما بگریزید پرندهها
درون دستهامان
چیزی به جز دام باقی نمانده است.
به زودی
خورشید از درون خواهد پوسید
اینجا
همه از روشنایی میترسند
ماه! ستارههایش را جمع میکند و
پنهانی
پا به فرار میگذارد پشت ابرها
تپانچه و تاریکی دست به یکی کردهاند.
از ما بگریزید پرندهها
اعتباری به هیچ کداممان نیست.