دو شعر از «سید محمد محمد‌پور«

چاپ تاریخ انتشار:

 

1

من به صدا فکر می­‌کنم

به محو شدن نامم روی آب

به تکرار نامم از دهان باد

و روبروی­‌ام

بندر

ساکت و سرد ایستاده است

مثل روز قبل

مثل ماه قبل

مثل...

 

انگار

مردی پشت به ساحل ایستاده است

و در غروب

مرز آب و باد را به آتش می­‌کشد.

مردی

که مثل من به صدا فکر می کند

به تنهایی

به تکرار.

 


 

 

 

2

از ما بگریزید پرنده­‌ها

درون دست­‌هامان

چیزی به جز دام باقی نمانده است.

 

به زودی

خورشید از درون خواهد پوسید

این­جا

همه از روشنایی می­‌ترسند

 ماه! ستاره­‌هایش را جمع می­‌کند و

پنهانی

پا به فرار می­‌گذارد پشت ابرها

 تپانچه و تاریکی دست به یکی کرده‌­اند.

 از ما بگریزید پرنده‌­ها

اعتباری به هیچ‌ کدام­مان نیست.