سه شعر از «ماریا مرادی»

چاپ ایمیل تاریخ انتشار:

1)

موهايم

پريشانی را

در چشمانم فرو می­ كنند

وقتی باد از سمتی

كه می ­خواهم نمی ­وزد

خنده­ دار نيست

گريه­ هايم

بخند

برای قبری بی ­مرده گريه می­كنم

حالا كه زندگی

گم شدن در كوچه ­ای است

كه هيچ يك از درهايش

به رويمان باز نمی­ شود

دنيا

پرتگاهی كه تمام مسائلش را

با سقوط آزاد        حل می­ كند

از ارتفاع آرزوهای مرتفع نشده

كتاب های مقدس را

چون پيراهن پاره پاره يوسف

به قبيله من آوردند

ومن عروسكی كور

كه به معجزه­ ی دستان پينه بسته

ايمان داشت

نيامدنت را از پنجره لمس می­ كرد

مسيرهای مستقيم را

دور می­ زنم

در انتهای تنهايی قدم زدن

در بی­ كسی­ های خلوت جمعه

حالا كه

دنيا قطاری شده است

كه برای من نمی­ ايستد

 

2)

اين اشك ­ها را

بادهای موسمی

از هفت دريا

فاصله آورده­ اند

خاطرات تو در من می­ خندند

گريه می­ كنم

خواب نيستم

خودم را به خواب زده ­ام

امشب هيچ­ كس آن­قدر عاشق نيست

از هفت پادشاه كه تخت نشسته ­اند

تا در خواب­ های مردم

صلح به دنيا بيايد

خواب نيستم

مرده ­ام

هفتمين زندگی

شايد خيابانی است

كه من و تو را روبه ­رو كند

شايد خواب مرا ببينی

وآن­قدر عاشق شويم

كه صلح به دنيا بيايد

 

3)

اين روزها

هوا آن قدر سرد است

كه خنده از دهان افتاده

بيا

گريه كردن را به بچه­ های­مان

ياد بدهيم

دیدگاه‌ها   

#5 شقایق 1390-12-04 16:56
برای بودنت/تمام سال نو/دریغ لحظه ای که باورم شود نبودنت/برای بودت /تمام روزنو/نبودنم تمام وسایه ام نمور/ برای بودنت نمرده ام هنوز/برای بودنت/گلم تویی و من همان خمیرخرد و ابرک صبور و خار خوش خیال تو.
#4 جواد غلامرضایی 1390-11-14 17:05
زیبا بود خسته نباشید ماریای عزیز
#3 احمد موسوی 1390-11-14 16:40
در شعرِ نخست، روایت (هرچند نامیدانه و سرد) تا ابتدای بندِ : "از ارتفاع آرزوهای مرتفع نشده
كتاب های مقدس را
چون پيراهن پاره پاره يوسف
به قبيله من آوردند"
خوب پیش می رود و بعد از آن نیز، اما به نظرم این بخش از شعر، خط روایی شعر تان را مخدوش کرده است.
شعر دوم مضمون قشنگی دارد.(و البته باز ناامیدانه) ولی نثرِ شعر روان نیست بخصوص در بخش : "امشب هيچ­ كس آن­قدر عاشق نيست
از هفت پادشاه كه تخت نشسته ­اند
تا در خواب­ های مردم
صلح به دنيا بيايد..."
در شعر سوم هم "هوا بس ناجوانمردانه سرد است."
اما گریه کردن چاره نیست !
شاعر (هنرمند) وقتی درد را می بیند و می فهمد باید روشنگری کند...
موفق باشید.
#2 محمدعلی حسنلو 1390-11-10 19:45
افتادن خنده از دهان .

ممنون ماریا .

به امید اینکه بیشتر از تو بخوانیم
#1 niki 1390-11-10 12:11
kheili ziba bod maria jan...

نوشتن دیدگاه

تصویر امنیتی
تصویر امنیتی جدید

جلسات ادبی تفریحی

jalasat adabi tafrihi

اطلاعات بیشتر

مراسم روز جهانی داستان با حضور استاد شفیعی کدکنی، استاد باطنی و استاد جمال میرصادقی
جلسات ادبی تفریحی کانون فرهنگی چوک
روز جهانی داستان و تقدیر از قبادآذرآیین سال 1394
روز جهانی داستان و تقدیر از فریبا وفی سال 1395
یازدهمین جشن سال چوک و تقدیر از علی دهباشی شهریور 1395

جلسات کارگاهی آزاد

jalasat kargahi azad

اطلاعات بیشتر

تماس با ما    09352156692