خستهام
میخواهم کتیبه ای شوم
روی غار مرد با نام چندین زن و یک اسب بالدار
دائم در جهان سرک بکشم
و شلاق بخورم
و هر بار دوباره در پناه سنگها ثبت شوم.
-----------------------------------
کمر را با موهایش
سیاه بست
با نوار مار
رقصید
رقص
و آینه بر شقیقهاش چرخید
شلیک شده بود
دختری چهل تکه روی زمین
جارو میخورد
-------------------------------------
دست مغلوب بذر میکاشت مداد برمی داشت
وهمهٔ ترسش از تبر ریشه میزد
چشم باز کن
ما زنجیرهایم
که هرکدام ریز و درشت
در شکار هم بزرگ میشویم
عینکی که همهٔ آفتاب را شکست
دودی شد