سیاهی شب
شب را
همانند چهره سیاهی میبینم
و ستارهها را
چشمهایش
مانند انسانی که سیاهی، تمام وجودش را فرا گرفته
و فقط روزنه ای امید، در میان تیرگیها
کورسو می زند.
لب میگشایم
دهان باز میکنم
به کلامی،
زیبا
و البته شاید غمگین
می گویم
شب، آرامشی بی پایان است
سیاهی، همه رنگها را درخود دارد
و
مرگ نیز مانند شب، به سیاهی تصویر میشود
مرگ و شب
هر دو خوشایند و زیبا و پر از رنگاند
و هردو
مارا
از بند روشنایی
رها میکنند
و در سیاهی، غرق رنگ