اکسیژن ریه هام
سکوتی ست که مرا
در خودکارها
زمزمه میکند
شعرهای سال خورده
پشت پلکهای متورم تاریخ
پوست انداختهاند
جا گذاشتهام
ریشههایم را
خمار شدم
درد گرفتم
بار شیشه کشیدهام
واژه واژه شعرم
دود میشود
چشمهایم
در ورق پارههای تاریخ
سوزانده میشوند
و طعم گس لبهام
درد میکند
آنا
مرا بخوان
سپاهت را جمع کن
اختراع تازه ای ست مرگ
و من شعر تازه ای شدهام
در رگهای شهر
اسبهایت را بتازان
این دشت
مدتهاست
تو را میخواند