دست به دلم نزن
دلم زخمی حرفهایی است که
در نبودنت، گریهشان کردم
دست به دلم نزن
دشت سینهام گورستانی است
که دو پرنده عاشق، در آن زنده بگور شدند.
رؤیاهایم هر روزسپیده دم بیدار میشوند
با امید
و دم غروب سر بر زمین میگزارند
با گریه
****
دست به دلم نزن
دشت سینهام پر از نعش دل خواستههاست
زندههایش به مانند ساقههای شکسته
مردههایش چون نیزههای بر زمین ایستادهاند
می دانی؟ زخم دار این حوالیام.
****
گفت تا آبها از آسیاب بفیتد
چیزی نگو
گفتم تا اون زمان، قناری کوچ کرده است
قطار زندگی، بر ریل کج
سور و سات خاموش
باید چمدان خالی را ببندیم؟
***
آبها که از آسیاب افتاد
دست زندگی چون خیابان انقلاب است، ظهر جمعه
و دهان مردم شهر، آسفالت
آبها که از آسیاب افتاد
نفسها کم و کمتر میشوند
شهر آلوده به گرگ است
نانواییهای شهر ما آجر میپزند
و من به استعلاجی میروم
و تو در این حوالی اما خارج از دسترس
دیگر نپرس
روزگار قناری چه میشود؟
او خواب، دوران جوانی را میبیند
و دوس دارد که بیدار نشود.
***
آبها که از آسیاب افتاد
دوست داشتن را به بیگاری میبرند
از مردم شهر عوارض دلدادگی میگیرند
و اینجا، در شهر، مردم صف میگیرند تا زود خلاص شوند
اینجا خیابانها پر از دست انداز
دهن عشق سرویس
راستش را بخواهی
پدر خدا درآمده
و
فرشتگان آب در هاون میکوبند
13/05/1394