شعر آزاد «رضا روشنی»

چاپ تاریخ انتشار:

دهان قلبم رابه دهان می‌گیرم
پرازنفس می‌کنم وصدا
فریاد می زنم
ای دهان!
ای یارغار!
ای غارسنگی زیبای من!
اما بی‌فایده بی‌فایده است

وزندگی سریست که با گریه می آغازد یاستارالسرار
وبا گریه به خط انهدام
هیچ‌وقت نا را به رسیدن نرساند این زندگی
یا آخرین قطره اشک عموعلی اکبر یاستارالشک!
یا مقلب القلوب اشک که بی رنگی مثل عموعلی اکبر
یامقلب القلوب که همیشه زند‌ای حتی وقتی که مرده‌ای مثل عموعلی اکبر!
یا مقلب القلوب درقلب!
یاقلب درمقلب القلوب!
یاهرچیزی درهرکجا وهرکار
حتی درکجاها وکارهای زشت
یاهرچیزی درهرکجا وهرزهرمار
حتی درکجاهای کوچک وچرکین
درکجا جای میکروب‌ها و باکتری ها حتی
یا برقی که ناگهان مثل دستی ازغیب می‌رسی
درتلویزیون سیل می‌شوی
راه می‌افتی
فرومی‌گیری و می‌بری
یا زن مجری که پیشاپیش جسدت رامی‌بینم چند خیابان پایین تر
بعد جای چاقوهایت یک پارک گمنام می‌روید
یامردی که مجنون می‌شوی
هجوم می‌بری به طرفداران دوآتشه لیلی
ودریک چشم به هم زدن
ماشه را روی روح دسته جمعی می‌فشاری

و زندگی سریست یا ستارالسرار!
نشد سرهای به شانه‌های هم سپرده را برداریم
نشد آغوش را تفکیک جنسیتی کنیم
دهان به دهانت می‌گذارم
ای دهان!
ای چاه سنگی!
اما چه فایده
زندگی ازاول هن همین‌گونه بود
به راه نبود
آدم نبوداصلا
پدرمراهمین زندگی درآورد
این بی‌پدر.