شعر سپید «مرضیه فروزنده»

چاپ تاریخ انتشار:

 

زنی

در گوشواره های صدفی ام

تنهایی اش را

مدام

زمزمه می کند

راز

پنهانی شده ام

در تیتر روزنامه های زرد

با هیبت پلنگی زخمی

مچاله می شوم

سال هاست

چشم های چروکیده ام

جامانده اند

پشت سرت


 

 

مطمئن بودم

اما

باز هم برگشتم

در

ردپایی که

تو

بجا گذاشته بودی

قدم زدم


به دنیا آمده ام

برای پیدا کردن تو

کافی ست

دوباره

گم شوی


عصایت کجاست ؟

موسی

مردم این شهر

معجزه می خواهند

باور نمی کنند

رفته ای

از کتاب ها قفس می سازند

از حقیقت روزنامه ها

بادبادک

اینجا شهر تو نیست

بدون معجزه نیا


نقش ما

عوض نشده است

هنوز هم

هوس سیب می کنم

نقشه ی فرار می کشم

جغرافیای دلتنگیم را

پهن می کنم

روی زمین

شهر می کشم

جاده

و تو را که نیستی

قدم می زنم

این شهر

هیچ جایی ندارد

که دست تنهاییت را بگیری

ببری آنجا

سیگاری برایش بگیرانی

چایی مهمانش کنی

جسدی را

با خود

حمل می کنم

که هرروز

توی قبر تازه ای

می خوابد


چشم هایم را

می بندم

پیدا که نمی شوی

خیابانی را

قدم می زنم

گاهی

باید

مردانه گریست


رویای کوچک من

بزرگ شو

مردهای این شهر

خواب تو را

دیده اند

تعبیر نگاهم را

در کتاب ها

به لهجه ی محلی نوشته اند

و کلمات

با استعاره

بوی باروت می دهند

مرا بکش