«یک»
تریبونها
در بهارستان میدان!
مقابل درختان صف کشیدهاند...
و بهار میآید
تا خواب نطقها را بیدار کند
دوست من...
میدان انقلاب گوارای چه با شد خوب است؟
گوارای «چه گوارایی» که انقلابهای خیابان را
میفهمد؟
یا فرانتس فانونی که بر قلههای الجزایر
انسان میجوید؟
اینجا خبری از عصر نیست
و بر دامان میلاد
هیچ ولی عصری فارق نمیشود...!
«دو»
در بامداد روز!
برهنه بر لباس
و میروم
تا تهرانهای زمستان را
قدم بزنم
به ناگه سر از
گرگ و میش صبح در میآورم
آنجا که در میدان آزادی
گندم را بر چوبهی دار آویختهاند
و کبوترها
بر جنازهاش منقار میزنند!