تصور کن به شهری متروک سفر کرده ای
مغازه ای خالی که یک چراغ روشن از سقفش آویزان شده
و لباس زیبایی که زنانه است با مرواریدهای درخشان برسر آستین هایش
و عنکبوت هایی که در جیب هایش تار تنیده اند
چشم هایت را ببند و بدان من ایستاده ام
منتظر یک قطار
که عادت دارد به شهرهای متروک سفر کند
و مرا در اولین ایستگاه جا بگذارد
من سال هاست آرزو کرده ام میان تارهای تنیده در پیراهنم
با تو ملاقات کنم
چت از طریق واتساپ
دیدگاهها
موفق باشيد
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا