طره اش را چو میداد تاب
میبرد هر دم از ما دل و آب
دل من بود بازیچه ای در دستان او
بسیار دوست داشتم که شوم قربان او
او چو می پیراست آن پریشان زلف و گیسو
میشدم همچو تنک شمعی آب آب از او
وای از آن زلف , وای از آن مو , وای از آن بو
وای از دل من , وای از شب من, وای از چنگ و دف من , وای از او
به شب نشستیم پای او
در فریب نازنین لب و خاطره ی او
نیست مرا دلبری چون او
مرا پایدار روح و روانست او
کاش که بودم جایی در دل او
ار بودم, بودم در آسمان ها مقام, هو
مرا دوستی پایدار است