شعر آزاد «حسین کارگر بهبهانی»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر آزاد «حسین کارگر بهبهانی» 

 

طره اش را چو میداد تاب

میبرد هر دم از ما دل و آب

دل من بود بازیچه ای در دستان او

بسیار دوست داشتم که شوم قربان او

او چو می پیراست آن پریشان زلف و گیسو

میشدم همچو تنک شمعی آب آب از او

وای از آن زلف , وای از آن مو , وای از آن بو

وای از دل من , وای از شب من, وای از چنگ و دف من , وای از او

به شب نشستیم پای او

در فریب نازنین لب و خاطره ی او

نیست مرا دلبری چون او

مرا پایدار روح و روانست او

کاش که بودم جایی در دل او

ار بودم, بودم در آسمان ها مقام, هو

مرا دوستی پایدار است

چراکه دلربایی چون اویی هست