شعر آزاد «فیروزه محمدزاده»

چاپ تاریخ انتشار:

 

نه در من

نه بر من

نه در کنار من
بی من نهنگی زنده است
که وقتی پارچه قرمز می بیند تو را گاو فرض می کند
که لیوانی شیر برای صبحانه روی میز بگذاری
که  حبه ای قند
که تکه ای نان
و بگویی با هر که می خواهی باش دلت دریاست
بی من نهنگی در آن زنده است
نهنگی که روزی به ماهی قرمز گفت :مادر
و فهمید ، دریا برای این آبی ست
که نمی خواهد صورتش را با سیلی سرخ نگه دارد
و فهمید ماهی برای این سرخ است که نمی خواهد دلش دریا باشد
که نمی خواهد نهنگی در او زندگی کند
من میز صبحانه را برای هرکسی که صدف جمع می کرد چیدم
من آنها را صدا زدم
آنها تنها به گوش ماهی ها گوش داددند
آنها فکر کردند تنهایی بخور و نمیرشان را
با دریا قسمت کنند بهتر است
آنها نهنگ شدند
و تنگ ماهی قرمز جلوی چشمان گاو سیاهی رفت