1
برای مسعود کبگانی و تمام شعر نمایش نامههایی که برایم خواند
اباطیل اباطیل اباطیل
این مرگ در گذار
این جان در گسیل
برگردان عکسهایت را
ما کتابهایمان را بستهایم
و دریچهی تاویلمان را
این نخها تا دم در هم نمیبرند
تا سر بریدهی این کاروان
تو : بوی سیگار می دی؟
من : بوی لاستیک سوخته می دم، بوی سیگار گاری چیا، همه جا هستند.
تو : گاریچی رودست خورده،چرخاتو بنداز این ور
خون آوردهام بالا، ببین
قربان هر روز صبح میآید
دود سیگارش را میریزد توی ریهام
میگوید آشغال، زنم را دود گرفته
سیگارش را گوشهی لبش میگذارد
با آن گوشه دودش را ول میکند توی صورتم
میگوید گاریچی بدبخت
افتادی از سر میدان
دست از سرم بر نمیدارد درد
ما که تخته کردیم
دریچهی تاویلمان را
و دود زدیم توی رگهایمان
من : باید بروم
قربان : تو کشیدی؟
من : مرا ببند
قربان : تو کشیدی؟
من : مرا ببوس
قربان : تو میکشی؟
من : من میکشم بلند ترینشان را
من میبوسم کثیفترینشان را
من تف میکنم خونترینشان را
این نخها چه فایده دارند
تا دم در هم نمیبرند
تا سر بریدهی این کاروان عزیز
2
شعری برای سیب گلویم
دندههایم
خالی است
"برویم دیر است "
زدهام بیرون
سنگی میخواهم
سوژهای تازه
برای از بطن ِخواب رفتن
برای قهوه غلت غلت سیگار
آی بدیع آی صریح
آ که بلیغ بلند میشوم
واج واج برقصی بر اندامم
واج بلغزم بر انحنا
بر منطق قدیم
بر وزن آ
زدهام بیرون با دستهایم
با تمام جیبهایم
مست بیا
غلاف کن توی دندهام
من مردهی مست مردنم
من مست مردهی چاقو خوردهام
حنجره پاره کردم و نشد " تو"
زدم بیرون
نشدی
نشد از بطن بیایی بیرون
بخندی
بگویی
من عاشق سیب گلویت بودم پسر
3
سه روایت از یک توالی در بعد از ظهر
روایت اول
اینقدر به من نگو نایست
من بزرگ شدهام
روایت دوم
یک لا الله الا الله
یعنی بکش
از این ور تا آن ور
از شرق که شروع میشوی تا دراز کش قبله
و
"ما هیچ
ما نگاه"
روایت سوم
خون قسم خورده کبود است
از لای موهایت
از صبح که بیل زدیم و خم نشدی که قالمان را بکنی
و هی جم میخوری روی خونگاه
ذلیل مرده
گونههای قرمزت را چه کنم
که ص از صافاتت میریزد
که ص از صافاتش میریخت
با دستی که برد مرا به دستی که برد مرا به دست برد تو را به دستبرد تو را روی دست برد از دست برد از دست رفتی
که دور من قلم است
که دور من قلمدان قلم خوردهی هدایت است
که دور من استخوان قلم است
و دور یعنی همیشه
من نعش کش روایت باشم
و دستمال جیبی برایت بیاورم
دیدگاهها
هر سه شعر رو خوندم اما به سختی.
راستش این جور برخورد ها با شعر یا بهتر بگم عوالم شعر در دهه 70 نمونه ش زیاد بوده. من این برخورد فرم گرایانه از نوع فرمالیسم ناب یا همون مکانیکی رو با زبان نمی پسندم. انگار شعر یه ماشین عجق وجق تیکه پاره شده. به هر حال مجال هایی برای خوانش و باز سرود خوانده داشت البته خواننده ای که دیگه خیلی حوصله داره!!! منظورم سهل والوصول بودن نیست. جذابیت و کشش شعره به اقتضای روح جاری فرهنگ و جامعه. یک رهیافت جامعه شناسانه س به شعر . البته شاید هم عقیده نباشیم.
به هرحال ممنون.
اثار قابل تاملی بودند ، سپاس که برای ما ارسال کردید .
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا