شعر آزاد «محمود حسینی»

چاپ تاریخ انتشار:

آن‌قدر کِرخت شده‌ام

که صورتم دارد به من نمی‌آید

ای زندگی‌ست دیگر!

چه می‌شود کرد

با برفی‌که می‌آید و یک‌شبه

سنگین می‌نشیند

گاهی سخت نمی‌گذرد زندگی

گاهی هم نه

باز هم دارد نمی‌گذرد!

گاهی آن‌قدر دلت می‌گیرد که خیلی

که خیلی‌ها

سعی می‌کنم بیشتر با خودم کنار بیایم

زندگی‌ست دیگر

حتمن این‌هم حرفی‌ست

که هر صبح تکراری‌تر از همیشه باشم

در آینه به خودم شک کنم

به دروغ بگویم خوبم

به مادر بگویم نگران نباش

بعد هم که زندگی‌ست دیگر

کار سیگار کار سیگار   سیگار

اصلن قرار نبود امشب سر از این خیابان خلوت در آورم

لعنت به جعبه‌ی سیگار

اگر بدموقع تنهایت بگذارد

درست مثل همه

- طبق معمول- دیوارها دراز به دراز

باهم کنار آمده‌اند

شهر با خیال‌هایش تخت خوابیده

چه می‌شود کرد

زندگی‌ست دیگر

گاهی سخت دلت می‌گیرد برای

گریه بر شانه‌ی امنی که نیست

گاهی هم هوای خاطره‌ای دور

آه

خاطره خاطره

خاطراتی از دور با منند

که گاهی روی اعصابم دارد خط خطی می‌شود

زندگی‌ست

اما خدا وکیلی دارد

نمی‌گذرد  

بگذریم

کنار به کنار این خیابان ساکت

خسته کنار خودم نشسته‌ام

بارها خواسته‌ام

از خیابان‌ها خواسته‌ام

اما همیشه می‌روند و می‌برند

می‌برند و نمی‌رسم

باور می‌کنم

آخر هیچ خیابانی به تو نمی‌رسد

نه به تو نمی‌رسم.

آه

خاطره خاطره

خاطراتی از دور با منند

که گاهی روی اعصابم دارد خط خطی می‌شود

زندگی‌ست

اما خدا وکیلی دارد

نمی‌گذرد  

بگذریم

کنار به کنار این خیابان ساکت

خسته کنار خودم نشسته‌ام

بارها خواسته‌ام

از خیابان‌ها خواسته‌ام

اما همیشه می‌روند و می‌برند

می‌برند و نمی‌رسم

باور می‌کنم

آخر هیچ خیابانی به تو نمی‌رسد

نه به تو نمی‌رسم.