چهار گوشه ی سطحی که
بروی کشیدگی دیوارها
استوار است
حجم تنهایی ام را
محدود میکند
و صدایم از گوش هایم بالاتر نمی رود
تا در انعکاس مهتابی مصنوعی
حافظه گنگم
فرق شب و روز را
فراموش کند
نقطه ثقل بینایی من
در تصاویر مدور آینهها
گم میشود
وهجوم سایه ها
از پشت پلک های خستهام
تا حفره پنهانی مغزم
می گذرد
آنجا
ایستگاه !ابتدایی! آفرینش! انسانهاست...!
وانسان ها
مرده زاییده می شوند
از درونم بیرون نمی آیند
تا زاد و ولد اشباح
در مکعب وجودم
تاریخ وحشت را
جیغ می کشند
چه کسی می داند
مردگان چگونه بار دار میشوند
شاید در ترکیب گور ها
عشقبازی می کنند
آنجا
ایستگاه، ابتدایی، آفرینش انسانهاست
صادق آل موسوی « بیژن »