"خواب ها"
نمیدانم انگشتهایت تا کجایِ خوابِ مرا پیانو زده است،
بیدار نمیشوم ...
از بارانِ نیمه شب به بعد، هوس کردهام همه ی کتاب ها را برایت بخوانم، و تو نگاهم کنی،
لبهایم را دوباره تر کن..
ورق که زدم،...آه "تو" اینجایی.
همین جایِ داستان، و بعد با همان لحنِ متفکرانهات در حالی که به سمتم خم شدهای بپرسی؛ کجایش؟
و من با انگشت تأکید روی صفحه اسمت را نشانه میروم...
زل زدهای... من آن لحظه شکارت نبودم؟
هنوز میبارد از سر و روی آسمان...
خب کجایش بودم... بتو که رسیدم حوالیِ فکرهای پریشانی، از "سمفونیِ مردگان" گذشتم،
تا "یک عاشقانهی آرام" رویِ خاطراتمان، مِه گرفت.
***
عاطفه باقری
متولد اسفند1368، تهران
کارشناس زبان و ادبیات ترکی استانبولی
دیدگاهها
گاهی شاید، سکوت ، بهترین عاشقانه ی زمانه است..شاید تنها نگاه بهتر از شعرمن است.
شما خوب بلدی با تار های احساس ملودی عشق بنوازی
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا