آنگاه،کی بروی مردم درمیبستم،
نمیدانستم:
چه سست و بیمار و بیزار میاستم؛
اکنون، کی بروی مردم درنمیبندم،
از دربستگیام قاهقاه میخندم!
با فریاد فرا میخوانم:
ای دربند! ای دربند!
در را برویم مبند!
درگشای!
بگذار درآیم،
هزاران هزار دربرویت گشایم.
***
هستان نیرو میبخشد بیاد و هوش و خرد و روان،
نمیگذارد سستو کرخت شود تن و مغز و دل و جان!
نیز دیگر نمیگذارد بیهوده جنبم در جنبان،
جهم در جهان؛...
آنگاه، کی بودم جوان، نمیشناختم هستان،
خدا شناختانده بودم تنها یک جهان!...
هستان نیرو میبخشد بیاد و هوش و خرد و روان.
پرويز خمسهپور (ايرانپور)