از انگشتانم شروع کردی
آرام آرام
بالا خزیدی
در یاختههایم رخنه کردی
یادم هست
بند دلت را
با میخ به سینهام کوبیدی
خستگیهایت را
پشت به پشت
به من تکیه دادی
و من، همچنان ایستاده بودم
آری
پیچکها
در اوج بیخبری دیوار قد میکشند.
از انگشتانم شروع کردی
آرام آرام
بالا خزیدی
در یاختههایم رخنه کردی
یادم هست
بند دلت را
با میخ به سینهام کوبیدی
خستگیهایت را
پشت به پشت
به من تکیه دادی
و من، همچنان ایستاده بودم
آری
پیچکها
در اوج بیخبری دیوار قد میکشند.
دیدگاهها
بسيار زيبا قلم زديد و پايانى زيباتر
آرى
پيچك ها
دراوج بى خبرى ديوار قد مى كشند .
عالى بود رفيق
استاد شفیعی عزیز و باز هم شاهکاری دیگه..پاینده باشید استاد :)
شهريار ِ خوبي ها قلمت روان و نويسا
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا