شعر سپید «محمدعلی حسنلو»

چاپ تاریخ انتشار:

شعر سپید «محمدعلی حسنلو»

 

شیشه ­ای که بخار را گرفته بود

دنیا را دور سیم خاردار پیچیده ­اند

گاهی که دلم می­ گیرد

پشت میز می­ نشینم

کودکی دست ­هایش را

درون قلبم پنهان می­ کند

و ضامن تفنگی

با انگشت ­هایم بازی

تو اما

عاشق هیچ روزی نباش

نامه ­هایت

پلک­ های بسته­ ام را تکان ­نمی ­دهد

گوزنی زخمی

درون چشم­هایم انقدر می دود

که از تو

قابی برای دیوار می­ ماند

پشت شیشه ­ها

تنهایی

چترش را باز کرده

پاییز را قدم می ­زند

و زندگی

سوز چشمان توست

که درپالتویت پنهانش کرده ای

ذره ذره

در سینه آبش می­ کنی

مثل لیوانی که نیمه­ ی خالیش

تشنگی را می ­فهمد

گونه ­ها

بعید است

که بیدار باشد این یاس

خوابیده در هوایِ باران

دنبالِ چند وجب خاک بیشتر

تک و توک

سقفِ آبی قطره قطره می­ ریزد

و می­ گذرد از لب­ ها ، تشنه­ گی

بر گونه ­هایت

شبنمی نشسته

که زمین را

تشنه­ ی لب­ هایت کرده