شعر آزاد«شهاب طاهرزاده»

چاپ تاریخ انتشار:

 

زمستانی همیشگی

به = یدالله رویایی



این زمستان

!­پایانی ندارد



ما هم مثل این کلاغ

که راه گریزی نمی­ یابد از این تصویر

گرفتار نگاره ­ای غمگینیم

و صفحه ­ای از تاریخ را

مصور می­ کنیم



من هر گاه به خورشید می­ اندیشم

و نامش را

تکرار می­ کنم

باور کن

که گاهی از یاد می­ برم

پیش از این ما چگونه بوده

و این کلاغ آیا بر بام دیگری می ­نشسته است؟

درخت دیگری را می­ شناخته است ؟



باور کن

که یاد آن روزهای بهاری را

نقاشی کنم

و بگذارم جلوی این پنجره

تا خود را از این زندان

حتی برای یک لحظه آزاد کنم



باور کن

که گاهی دلم می­ خواهد

شعری آنچنان بگویم

که هر واژه ­اش گلی باشد

تا مگر مامنی بیابم

و خود را در این باغ پنهان کنم

و عادت زمستان را از نگاهم بزدایم



این زمستان

پایانی ندارد

دارم این شایعه را باور می­ کنم

... که خورشید را در پشت کوه ها کشته ­اند

دارم باور می­ کنم