شعر سپید «عبدالحسین خورشیدی (پاجی)

چاپ تاریخ انتشار:

شعر سپید «عبدالحسین خورشیدی (پاجی)

 

وه!

چه روزِ تلخی­ست

در تونل وحشتِ زمان

در ترافیک سنگینِ پریشانی­ ام

قطار فرار کرده

واگن­ ها از سر و کول هم بالا می­ روند!

و من مانند سوزن بانی پیر در خواب مقصودم

مقصودی؛ موهوم

و سکوتی مرگبار که حاکم می ­شود

من فریادِ مردی سرگردان را

در برزخ خیال می ­شنوم

چند آه آن طرف­تر

بر بومِ مخدوشِ ذهن ­ام

سایه ­ی شیطان می ­رقصد

که با سرعت صوت زمان را؛

از خیال­ام عبور می­ دهد

کاش

زمان به عقب باز می­ گشت

تا دگر بار هو، هو، چی، چی!!!

من را از این کابوس می­ رهانید

اما افسوس که همه خیالی ­ست خام

و تردیدی مرموز!