(1)
دیشب ای کاش
باد
مرا با خود برده بود
به عمق جنگل،
به عمق کوه و دشت و حجمِ فیروزه و لبخند،
هزاران سال دورتر از اخباری این چنین
بی رحم!
4 شهریور ماه 1393
(2)
تلخی مکن!
تلخم مکن!
تصمیم داشتم امروز
چایم را با اشک، شیرین نکنم!
اما تو
بی صبحانه
بی دستانم
بی حتا خداحافظی
ناجوانمردانه،
آوارِ فریاد بر سرم باریدی که:
"چرا ساعت را روی جوانیام نگه نداشتی؟!"
(زمستان 1391)
دیدگاهها
خوب بود و زیبا
به عمق جنگل،
به عمق کوه و دشت و حجمِ فیروزه و لبخند،
دلتنگی را احساس می کنی
از خوندن شعراتون لذت بردم، با اینکه خیلی غمگین بود!
اگه اشتباه نکنم شعر اولی در ارتباط با حوادث تلخ اخیر (مث دعش)
تو دنیاست؟ نه؟
موفق باشید
من فعلا نتونستم نظری در مورد اشعارتون بدم هرچند چندین بار خوندمشون ولی ترجیح میدم باز هم اشعارتون رو بخونم تا بخونم نظر بدم و شاید نظر من کارشناسی نباشه ولی از دید کسی که دل نوشته هایی رو مینوسم شاید بتونم نظر بدم
موفق باشید
رد پناه حق
طبع سرشار وچشمهء ذوق جوشانی دارید
دقت درانتخاب واژه وآمیختن باعنصراحساس وعاطفه وهمچنین ایجازگویی شما بسیارقابل تحسین است
اگربه مضامین اجتماعی(دردهای اجتماع)رویکرد بیشتری نشان دهید یقینا موفقیت بیشتری بدست می آورید
امیدوارم درآینده شاهدکارهای زیباتری ازشماباشیم.
خوراکخوان (آراساس) دیدگاههای این محتوا